کد مطلب:148731 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

عقل و سنت در نظر علمای شیعه
عده ای از علمای شیعه دوازده امامی گفته اند كه آخرین كلمات حسین در شب دهم محرم بعد از این كه نماز صبح را خواند و هوا روشن شد این دو كلمه بود (توكل) و (تقدیس) و منظورش از ذكر آن دو كلمه، عبارت از روشی بود كه بایستی پیروان او، و فرزندانش پیش بگیرند. در آن موقع، پیروان علی بن ابی طالب (ع) و فرزندانش را شیعه نمی خواندند یعنی اصطلاح شیعه هنوز متداول نشده بود و آن اصطلاح فقط بین عده ای از خواص رواج داشت. شیعه در لغت عرب به معنای پیروی كردن است و دارای معانی مجازی هم می باشد ولی معنای اصلی آن را پیروی كردن تشیكل می دهد. شیعه دوازده امامی از لحاظ عقیده باطنی دارای دو ستون است كه نباید آن را با اصول دین كه در مذهب شیعه پنج تا می باشد اشتباه كرد. آن دو ستون عبارت است از توكل و تقدیس توكل دارای معانی مجازی متعدد می باشد اما وقتی آن را با مفهوم یكی از دو ستون شیعه بدانیم به معنای آنچه در دین مسیحی به اسم (آپوس تولیك) می خوانند می شود و از این جهت توكل مذهب شیعه دوازده امامی را به آپوس تولیك مذهب مسیحی ترجمه كردیم كه خوانندگان اروپائی معنای آن را بهتر می فهمند.

اروپائیان آپوس تولیك را این می دانند كه از پیشوای مذهبی خود پیروی كنند و وقتی او زندگی را بدرود گفت از جانشین اطاعت نمایند. توكل نزد كسانی كه دارای مذهب كاتولیكی هستند این است كه از مسیح اطاعت نمایند و بعد از وی از حواریون او اطاعت كنند و بعد از آن ها از پاپها اطاعت نمایند.

در مذهب شیعه دوازده امامی هم توكل عبارت از این است كه از خدا و پیغمبر و ائمه دوازده گانه اطاعت كنند و بعد از هر امام، از امام دیگر اطاعت نمایند و بعد از یازده امام از امام دوازدهم كه تا پایان جهان خواهد بود اطاعت كنند. معانی مجازی توكل عبارت است از امیدواری به كمك مبداء داشتن و در همه حال، از مبداء تقاضای موفقیت نمودن. اما معنی خاص توكل در مذهب شیعه عبارت است از پیغمبر اسلام و ائمه دوازده گانه.

توكل در مذهب شیعه دوازده امای، بدون قید و شرط است و توكلی كه دارای قید و شرط باشد توكل شیعی نیست. توكل در مذهب شیعه دوازده امامی این است كه یك شیعی مذهب اطاعت از امام را واجب بداند و ایمان داشته باشد كه او ناظر بر اعمال خود و جامعه است و وقتی دستوری از طرف امام صادر می شود، بدون خواستن توضیح، به موقع اجرا بگذارد برای این كه توضیح خواستن، راجع به دستوری كه از طرف


امام صادر می شود، به مفهوم شك كردن راجع به صحت تشخیص امام می باشد و یك شیعه مذهب، امام را دانای مطلق می داند و نباید در صحت تشخیص او تردید كند. شیعه مذهب، جانشین امام را باید بدون چون و چرا امام بر حق بداند و از دستور خلف، بدون چون و چرا، مثل دستور سلف، اطاعت كند. در دوره ای كه امام دوازدهم شیعیان دارای نماینده (نایب خاص) بود، اطاعت از دستور نماینده امام، مثل اطاعت از دستور خود او، از واجبات به شمار می آمد و كسی كه از دستور نماینده امام (نایب خاص) اطاعت نمی كرد، شیعه مذهب، محسوب نمی گردید. بعد از این كه دوره غیبت صغیر امام دوازدهم منقضی گردید و دوره غیبت كبیر، آغاز شد دوران نمایندگان چهارگانه امام هم منقضی گردید. از آن به بعد این بحث پیش آمد كه آیا بر شیعیان واجب است كه از نمایندگان عام (نواب عام) امام دوازدهم نیز مثل نمایندگان خاص او اطاعت نمایند؟ گروهی گفتند بلی و دسته ای گفتند نه، و این بحث هنوز ادامه دارد همان گونه كه راجع به مختصات نمایندگان عام نیز، هنوز از بین نرفته و بحث می كنند كه نماینده عام امام را چگونه باید شناخت و شخص باید دارای چه صفات باشد تا این كه او را نماینده عام امام دوازدهم بدانند. ستون دوم كه اعتقاد یك شیعه مذهب بر آن متكی می باشد تقدس است. (تقدس) یعنی یك شیعه مذهب باید ائمه دوازده گانه را موجوداتی مافوق بشر بداند و برای آن ها قائل به مرتبه ای مافوق انسان باشد كه در عرف، آن را مقام آسمانی می خوانند. شیعه مذهب كه معتقد به تقدس است ایمان دارد كه ائمه دوازده گانه، فقط از حیث شكل انسان بودند و هستند و ماهیت آن ها آسمانی است. اگر یك شیعه مذهب در مورد قدوسی بودن ائمه دوازده گانه تردید نماید اعتقاد مذهبی خود را از دست می دهد. قدوسی بودن ائمه دوازده گانه در نظر یك شیعه مسئله ای است محقق و مطلق و بی نیاز از بحث كه هر كس راجع به آن موضوع بحثی پیش بیاورد كه جنبه تردید داشته باشد اعتقاد خود را از دست می دهد و بزرگترین علمای مذهب شیعه، در گذشته و امروز راجع به تقدس و جنبه قدوسی بودن ائمه دوازده گانه، بحثی پیش نیاورده اند كه جنبه تردید داشته باشد. حتی آن دسته از علمای شیعه مذهب كه مشرب فلسفی داشته اند، در هیچ مورد راجع به قدوسی بودن ائمه دوازده گانه بحثی پیش نیاورده اند كه به وی تردید از آن استشمام شود. حتی علمای اصولی شیعه كه در همه چیز تردید می كنند بحث مربوط به قدوسی بودن ائمه دوازده گانه را پیش نكشیده اند [1] .


چون ائمه دوازده گانه مذهب شیعه دارای جنبه قدوسی هستند یك مومن شیعه، آنهائی هم كه زندگی را بدرود گفته اند زنده می داند چون آن كه قدوسی و آسمانی می باشد، هرگز نمی میرد و مرگ او، در این جهان، جز یك تغییر نیست. در بعضی از فرقه های شیعه دوازده امامی كه دارای جنبه تصوف است، مریدان، پیشوای خود را چون نماینده عام امام دوازدهم می بینند.

گر چه تا امروز دیده نشده كه پیروان یكی از آن فرقه های تصوف عنوان نماینده عام (نائب عام) امام دوازدهم را بر پیشوای فرقه بگذارند اما طوری اوامر او را به موقع اجرا می گذارند كه گوئی نماینده عام امام دوازدهم است و تمام دستورهای مذهبی خود را از او دریافت می نمایند و هر مسئله مذهبی كه برای آن ها پیش بیاید برای حل آن به او مراجعه می كنند. در فرقه های شیعه كه جنبه تصوف دارد، رئیس فرقه یا مراد، به هر عنوان كه باشد دارای احترام و نفوذ زیاد است و پیروان فرقه تصوف از او، چون نماینده عام امام دوازدهم اطاعت می نماید. كلمه توكل از طرف بعضی از علمای شیعه، به شكل دیگر نوشته شده ولی مفهوم آن، همان است كه در بالا گفتیم و این دو ركن كه یكی توكل و دیگری تقدس می باشد مذهب شیعه دوازده امامی را مبدل به مذهبی واحد كرده است. با این كه در مذهب شیعه دوازده امامی فرقه های تصوف وجود دارد، اختلاف نظر به پیروان آن مذهب شیعه دوازده امامی فرقه های تصوف وجود دارد، اختلاف نظر به پیروان آن فرقه ها، در وحدت مذهب شیعه دوازده امامی خللی وارد نمی آورد و در هر نقطه از زمین كه یك پیرو مذهب شیعه دوازده امامی وجود داشته باشد عقیده مذهبی اش مانند شیعه دیگر می باشد كه در نقطه ای هزارها كیلومتر دور از او زندگی می كند و دو ركن مذكور در فوق طوری به مذهب شیعه دوازده امامی قوت بخشیده كه با این كه كلیسا، یعنی یك سازمان مذهبی مركزی مثل سازمان كلیسای كاتولیكی ندارد تا امروز باقی مانده و در این دوره، پیروان آن، كمتر از قرون گذشته (بعد از روی كار آمدن صفویه) نیست.

بعد از این كه آل بویه در شرق زمامدار شدند قدرت سیاسی از مذهب شیعه حمایت كرد ولی بعد از آل بویه سلسله هائی در شرق سلطنت كردند كه علاقه به مذهب شیعه نداشتند و حتی با آن مخالف بودند معهذا آن مذهب به طوری كه در یكی از فصول گذشته گفتیم توسعه می یافت و در تمام شرق وسعت گرفت و با این كه بعضی از سلاطین گذشته از جمله


سلطان سلیم، برای از بین بردن مذهب شیعه دوازده امامی از هیچ اقدام ممكن فروگزاری نكردند، نتوانستند آن را از بین ببرند در صورتی كه در قلمرو سلطنت آن ها هیچ نیروی سیاسی نگهبان و حامی مذهب شیعه دوازده امامی نبود.

گفته اند كه در مذهب اسلام، اصول، علمی است پایان ناپذیر، یعنی هر قدر آن را تحصیل كنند باز به مرتبه ای نمی رسند كه دیگر احتیاج به تحصیل اصول نداشته باشند. در دین اسلام دو اصول وجود دارد اول اصول دین و دوم اصول فقه. اصول دین وظائف مسلمانان را از لحاظ مذهبی تعیین می نماید و اصول فقه حقوق و حدود مسلمانان را از لحاظ قضائی. علم اصول راجع به هر دوی آنها بحث می كند ولی فقط باید قواعد را ذكر نماید و وارد ماهیت مسائل نشود. وقتی كه از علم اصول تعریف می كنند می گویند علم اصول علمی است كه به وسیله آن مسلمان ها به قواعدی كه به كمك آن قواعد باید احكام دین اسلام را استنباط نمایند آشنا می شنوند. علم اصول علم فهمیدن قواعد است و نباید وارد ماهیت شود یعنی كنجكاوی كند كه آن قواعد بر چه اطلاق می گردد، اما در عمل این كنجكاوی پیش می آید و تمام علمای اسلامی كه در اصول مطالعه داشته اند وارد ماهیت شده اند. برای این كه خوانندگان مغرب زمینی ما بفهمند كه علم اصول مسلمین چیست مثال هائی می زنیم از این قرار: علم اصول در دین اسلام علمی است شبیه به پی بردن به قواعد حساب و هندسه و محصل باید بداند كه برای پیدا كردن مساحت یك دایره باید شعاع آن را مجذور كند (در خود ضرب نماید) و بعد حاصل ضرب را در عدد پی (عدد 3 / 1416) ضرب كند تا این كه مساحت دائره به دست بیاید. دیگر محصلی كه این قاعده هندسی را فراگرفته به این كار ندارد كه آیا دائره بزرگ است یا كوچك و یك استخر مدور می باشد یا این كه یك ورزشگار مدور است و دائره آیا در اروپا می باشد یا در آسیا و غیره. این كنجكاوی ها ورود در ماهیت است و محصل فقط به فراگرفتن قاعده و فرمل به دست آوردن مساحت دائره اكتفا می نماید و وارد در ماهیت مسئله نمی شود. آن هم كه در دین اسلام علم اصول را تحصیل می كند، فقط قواعد را به دست می آورد و نباید درصدد كنجكاوی برآید و بفهمد كه آن قواعد بر چه موارد بخصوص تطبیق می شود اما در تمام موارد دانشمندان اصولی قواعدی را كه استنباط می كنند بر مسائل تطبیق می نمایند. مثالی دیگر می آوریم تا این كه روشن شود استنباط قواعد بدون ورود در مسائل و ماهیت چیست. دیوان كشور در هر مملكت برجسته ترین مقام قضائی است ولی هرگز وارد ماهیت دعاوی و شكایات نمی شود و فقط قواعد را در نظر می گیرد. یعنی تحقیق می كند كه آیا دادگاه های بدوی و استینافی مقررات قانون را به موقع اجرا گذاشته اند یا نه؟ اگر دیوان كشور دید كه دادگاه های بدوی و استینافی قوانین را رعایت نكرده اند حكم آخرین دادگاه را كه دادگاه استینافی باشد نقض می كند و از دادگاه دیگر می خواهد كه به دعوی رسیدگی نماید و با این كه دیوان كشور برترین مقام قضائی مملكت است بعد از این كه حكم دادگاه استینافی را نقض كرد خود درصدد رسیدگی به دعوی برنمی آید زیرا فقط پاسدار قواعد


(قوانین) است و ترازوئی است كه فقط قوانین را وزن می كند و می سنجد كه آیا در دادگاه استیناف دو كفه ترازوی قوانین مساوی بوده یا نه؟ دیوان كشور هرگز درصدد برنمی آید بفهمد كه در دادگاه استیناف هنگامی كه مشغول وزن كردن بودند، در كفه ترازو چه گذاشتند و فقط شاهین ترازوی آن دادگاه را مورد توجه قرار می دهد كه بداند آیا شاهین مزبور درست بوده است یا نه؟ علم اصول هم در دین اسلام علمی است كه فقط به قواعد دین توجه دارد و می كوشد كه قواعد دین را استنباط كند و اجرای آن قواعد به او مربوط نیست بلكه مربوط به علم فقه است و علم فقه به دست قاضی آن قواعد را با مسائل تطبیق می كند یعنی به موقع اجرا می گذارد. ولی به طوری كه گفتیم با این كه علم اصول نباید وارد ماهیت قضایا و مسائل شود، همواره، وارد مسائل و قضایا می شود و می توانیم گفت كه نمی تواند وارد قضایا نشود و اختیار از دستش خارج می شود. یك دانشمند اصولی شیعه و دوازده امامی قواعد دین را از چهار منبع استخراج می كند. اول از قرآن و دوم از (سنت) وسوم از (اجماع) و چهارم از (عقل). استخراج قواعد دین از قرآن در علم اصول دارای مقرراتی است و دانشمند اصولی با رعایت آن مقررات باید احكام دین اسلام را استنباط كند. قرآن ماخذ اصلی یك دانشمند اصولی است و در هر موقع كه یك دانشمند اصولی گرفتار تكفیر گردیده برای مطالعات او در قرآن بوده است. دانشمند اصولی اسلامی هرگز قاعده ای استخراج نمی كند كه مغایر با احكام قرآن باشد ولی گاهی از اوقات از لحاظ فهم قرآن دچار اشكال می شود زیرا در قرآن آیاتی وجود دارد كه با تطبیق به آیات دیگر فهم آن ها دشوار است و (نولدكه) می گوید كه در قرآن آیاتی هست كه با مطابقت به آیات دیگر فهم آن از عهده هیچ كس ساخته نیست مگر این كه یك دانشمند قرآن شناس اسلامی باشد [2] .

دانشمند اصولی وقتی دو یا چند آیه قرآن را با هم مطابقت كند و از آن ها حكمی استخراج نماید كه مورد قبول علمای اسلامی دیگر نباشد ممكن است كه دچار تكفیر گردد. دومین منبع كه دانشمند اصولی شیعه احكام و قواعد را از آن استخراج


می كند (سنت) است و سنت در علم اصول، نزد علمای شیعه دوازده گانه عبارت است از آنچه از پیغمبر اسلام و ائمه دوازده گانه به جا مانده و آن ها غیر از آن، چیزی را به عنوان سنت قبول ندارند. سایر فرقه های اسلامی سنت را در چیز دیگر می دانند اما در نظر یك دانشمند اصولی اسلامی سنت عبارت است از حدیث هائی كه از پیغمبر اسلام و ائمه دوازده گانه به جا مانده است. علم اصول، در این مورد خیلی احتیاط می كند چون حدیث هائی هست كه در صحت انتساب آنها به ائمه دوازده گانه تردید وجود دارد. كسانی كه از محدثین بوده اند كه ادعا می كردند كه یك كرور حدیث از ائمه دوازده گانه می دانند و این عدد بدون تردید اغراق است چون اگر شماره احادیث بر شماره ائمه دوازده گانه تقسیم شود به طور متوسط از هر امام بیش از چهل هزار حدیث به دست می آید و این موضوع با عقل وفق نمی دهد و قرآن با این كه در مدت بیست و سه سال نازل گردیده حتی هفت هزار آیه ندارد و چگونه می توان پذیرفت كه پانصد هزار حدیث از ائمه دوازده گانه باقی مانده باشد. این است كه علمای اصول باید خیلی مسلط بر علوم اسلامی باشند تا بتوانند بین احادیث صحیح و حدیث هائی كه صحت انتساب آن ها به ائمه دوازده گانه مشكوك است تمیز بدهند و یك محقق مغرب زمینی نمی تواند بفهمد كدام قسمت از احادیث صحیح و كدام قسمت مشكوك می باشد زیرا یكی از راه های شناختن احادیث صحیح سبك بیان آن ها است و هر یك از ائمه دوازده گانه برای بیان منظور خود سبكی داشته اند. این سبك را یك محقق مغرب زمینی نمی تواند تمیز بدهد برای این كه زبان عربی زبان ملی او نیست در بین علمای اصول نیز همه كس قادر نیست كه سبك بیان ائمه دوازه گانه را استنباط كند و بفهمد كه آیا یك حدیث كه از طرف یك محدث منسوب به یكی از ائمه ذكر شده از خود وی می باشد یا نه؟ غیر از شناسائی سبك، كه مستلزم احاطه وسیع بر ادب عربی می باشد دانشمندان اصولی چند قاعده برای شناسائی احادیث صحیح ائمه دوازده گانه در دست دارند كه عبارت است از این كه حدیث مغایرت با قرآن نداشته باشد زیرا ائمه دوازده گانه چیزی نمی گفته اند كه مغایرت با قرآن داشته باشد و در حدیث اغراق های دور از عقل سلیم به نظر نرسد چون ائمه دوازده گانه اغراق های دور از عقل سلیم نگفته اند و حدیث ها با وقایع تاریخی از حیث زمان و مكان تطبیق نماید برای این كه بعضی از حدیث ها به مناسبت زمان و مكانی معین از طرف ائمه دوازده گانه ابراز شده و بعضی از آیات قرآن هم به مناسبت زمان ها و مكان های مخصوص نازل گردیده است. چون احادیث زیاد است و استنباط احادیث


صحیح كار هر كس نیست، یك دانشمند اصولی، وقتی می تواند كه از احادیث، احكام و قواعد دین را استخراج كند، كه بر علوم اسلامی سلطه داشته باشد و از آن به بعد شاید مجبور شود كه تمام عمر را صرف احادیث نماید یعنی در تمام عمر، فقط از احادیث، احكام و قواعد دین را استخراج نماید و همان طور كه امروز، علم طب منقسم به رشته های تخصصی شده و هر رشته از آن، سال ها و گاهی یك عمر، اوقات پزشك را می گیرد هر رشته از علم اصول هم به مناسبت وسعت آن علم جنبه تخصصی داشت و گاهی یك عمر، اوقات دانشمند اصولی را می گرفت. منبع و ماخذ سوم كه برای استخراج قواعد و احكام، مورد استفاده علمای اصولی شیعه دوازده امامی قرار می گیرد (اجتماع) است و اجتماع یعنی چیزی كه تمام یا اكثر علمای شیعه دوازده امامی آن را پذیرفته باشند، و چون علم اصول با تمام دقتی كه در آن می شد یك علم نظری بود نه یك علم ریاضی كمتر اتفاق می افتاد كه علمای شیعه دوازده امامی در موضوعی از درجه دوم و درجه سوم دین اسلام توافق داشته باشند و نظریه های یكدیگر را مورد انتقاد قرار می دادند و نام آن را حاشیه نویسی می گذاشتند. در علومی كه بر اساس ریاضی می باشد، كسی تردید نمی كند و تا جهان باقی است حاصل ضرب دو، در دو، چهار است و كسی در این پدیده ریاضی تردید نمی نماید و (كانت) فیلسوف آلمانی كه در سال 1804 میلادی در سن 80 سالگی زندگی را بدرود گفت اظهار می كرد خوشا به حال آن هائی كه اهل ریاضی هستند زیرا كسی در صحت آن چه می گویند تردید نمی كند و كانت كسی است كه (نقل عقل مجرد) را نوشت بعضی بر آنند كه در فلسفه چیزی برتر از آن به وجود نیامده است. باری، كمتر اتفاق می افتد كه علمای شیعه دوازده امامی در احكام درجه دوم و درجه سوم اسلامی راجع به چیزی وحدت نظر داشته باشند و لذا كار دانشمند اصولی كه می خواهد از (اجماع) یعنی نظریه تمام یا اكثر علمای شیعه، حكم و قاعده استخراج كند مشكل می شود چون باید از نظر تمام یا اكثر آن ها راجع به احكام و قواعد اسلامی اطلاع داشته باشد و شماره علمای مذهب شیعه دوازده امامی زیاد است و عمر آدمی كوتاه و خواندن كتب همه آن ها مستلزم این است كه دانشمند اصولی روز و شب مشغول مطالعه باشد.

چهارمین منبع و مأخذ برای استخراج احكام از طرف دانشمند اصولی اسلامی عقل است و در این مرحله، دانشمند اصولی از عقل خود جهت استنباط احكام و قواعد دین استفاده می كند و لذا مبادرت به اجتهاد می نماید چون هر چه بفهمد و بگوید از خود اوست و به دیگران مربوط نیست. ولی عقل دانشمند اصولی شیعه مذهب، باید با توجه به سه اصل مذكور در فوق یعنی (قرآن) و (سنت) و (اجماع) به كار بیفتد نه این كه عقل خود را مانند یك فیلسوف به كار بیندازد كه محدود به هیچ حد نیست. عقل یك دانشمند اصولی وقتی به كار می افتد نباید از حدود قرآن تجاوز كند و نیز نباید از حدود سنت و اجماع تجاوز نماید. گفتیم كه ركن چهارم كه دانشمند اصولی


شیعه بدان وسیله، قواعد و احكام دین اسلام را استنباط می كند عقل است و كسانی كه علم اصول را برای استنباط احكام دین اسلام محترم می شمارند به همین مناسبت می باشد كه در آن علم، از عقل كمك گرفته می شود و نیز گفتیم عقل در علم اصول نمی تواند از حدود سه ركن اول كه قرآن و سنت و اجماع باشد و بخصوص از حدود ركن اول و دوم تجاوز نماید و اگر از حدود آن دو تجاوز كند دانشمند اصولی متهم به كفر می شود. ولی عقل می تواند در مواردی از احكام، نظریه ای ابراز كند كه غیر از نظریه اجماع یعنی تمام یا اكثر علمای گذشته باشد. از وقتی كه علم نجوم پیشرفت كرده و راجع به كائنات اطلاعاتی به دست آمده كه گذشتگان از آن خبر نداشتند و قوانینی در نجوم كشف گردید كه قدما از آن بی اطلاع بودند دانشمند اصولی باید احكام دین را مطابق اكتشافات جدید علمی توضیح بدهد و در این مورد می تواند نظریه ای ابراز كند كه مغایر با نظریه تمام یا اكثر علمای دین در گذشته باشد. قدما نمی دانستند كه آفتاب ثابت است و زمین متحرك و آن ها زمین را ثابت و آفتاب را متحرك می دانستند. تمام نظریه های علمای دین راجع به احكام دینی هم در قدیم، بر اساس این كه زمین ثابت و آفتاب متحرك است ابراز شده بود.امروز اگر یك دانشمند اصولی با استعانت از عقل احكام دین را طوری توضیح بدهد كه مطابق با ثابت بودن آفتاب و متحرك بودن زمین باشد مورد ایراد قرار نمی گیرد در صورتی كه توضیح او مغایر با اجماع است زیرا علمای دین در قدیم، آفتاب را ثابت و زمین را متحرك می دانستند. ولی یك دانشمند اصولی، هنگام كمك گرفتن از عقل برای توضیح دادن احكام اسلامی نمی تواند چیزی بگوید كه مغایر با قرآن یا سنت باشد و هر گاه از طرف او چیزی مغایر با قرآن یا سنت ابراز شود متهم به كفر می گردد. با این كه به علت مذكور در فوق و استفاده نكردن از عقل به طوری كه مغایر با سه ركن قرآن و سنت و اجماع باشد، دایره استفاده از عقل از طرف دانشمند اصولی محدود است باز نزد عده ای از علمای اسلامی محترم است. در قبال علمای اصولی در مذهب شیعه دوازده امامی علمائی هستند كه آن ها را علمای اخباری می خوانند و آن ها احكام اسلام را فقط از اخبار یعنی از آن چه پیغمبر اسلام و ائمه دوازده گانه گفته اند استنباط می كنند و غیر از آن هیچ چیز را قبول ندارند و استنباط احكام به وسیله علم اصول در نظر آن ها بدعت است یعنی چیزی بدون سابقه كه تازه بوجود آمده و نباید بوجود بیاید و مباحثات دانشمندان اخباری و اصولی یكی از مباحثات طولانی علمای شیعه دوازده امامی بود و علمای اخباری در مورد عقل ایرادی به علمای اصولی می گرفتند كه شبیه بود به آن چه (كانت) فیلسوف مشهور، در كتاب خود به اسم (نقد عقل مجرد) گفته است. علمای اخباری به علمای اصولی ایرد می گرفتند كه عقل كه شما می خواهید احكام مذهب شیعه را به استعانت آن ادراك كنید، آیا قادر هست كه احكام و قوانین مذهب شیعه دوازده امامی را استنباط كند. آیا شما اطمینان می دهید كه عقل ما مجرد می باشد یعنی چیزی است كه مطیع احتیاجات جسمی و تمایلات روحی ما نمی شود خواه آن تمایلات مجاز باشند یا غیر مجاز؟ عقل معاش تمایلاتی بوجود می آورد كه مجاز است و هیچ كس نمی تواند دیگری را مورد نكوهش قرار بدهد كه چرا دارای عقل معاش می باشد


ولی آیا تمایلات یك انسان عادی برای این كه دارای یك زندگی مرتب باشد و هرگز نیازمند نشود عقل او را مقید و محدود نمی كند؟ آیا گرسنگی كه یكی از احتیاجات طبیعی بدن می باشد عقل آدمی را محدود و مقید نمی نماید؟ و آیا همین احتیاج طبیعی عقل را وا نمی دارد كه چاره هائی بیندیشد كه نامشروع می باشد؟ در هر موقع كه ما عقل خود را به كار می اندازیم كه یك مسئله را حل كنیم احتیاجات جسمی یا روحی ما، خواه مجاز یا غیر مجاز، در عقل ما تاثیر می كند و ما هنگام حل مسئله، احتیاجات، و به زبان دیگر منافع خود را در نظر می گیریم و اگر منافع دیگران را هم رعایت كنیم، باری منافع خودمان را مافوق منافع دیگران منظور می كنیم. فقط در یك موقع عقل ما هنگامی كه می خواهد مسئله ای را حل كند، مطیع منافع و ذوق و سلیقه ما نمی شود و آن هنگامی است كه می خواهد یك مسئله ریاضی را حل نماید. در آن موقع، عقل از تمایلات جسمی و روحی و سلیقه و ذوق ما پیروی نمی كند اما در عوض صد در صد مطیع قواعد ریاضی می شود و استقلال خود را از دست می دهد.وقتی ما می خواهیم دو عدد را با هم جمع كنیم یا دو عدد را از هم تفریق نمائیم عقل، دیگر مطیع احتیاجات و تمایلات ما نیست ولی در عوض مطیع قواعد ریاضی یعنی قاعده جمع یا تفریق است و از خود استقلال ندارد و شما علمای اصولی چگونه می خواهید با این عقل، كه در هیچ موقع استقلال ندارد احكام و قوانین دین را كه از طرف صاحب عقل كل یعنی خداوند وضع گردیده توضیح بدهید یا این كه احكامی استنباط كنید غیر از احكامی كه وضع شده است (البته در مورد احكام درجه دوم و سوم). عقیل مطیع حواس و احتیاجات و ذوق و سلیقه ما است یا مطیع قوانین ریاضی است. عقل ما از این جهت یك كوه را یك كوه به شمار می آورد كه چشم ما آن را یك كوه می بیند و عقل در این مورد مطیع قوه باصره است ولی عقل یك مرد احول یك كوه را دو كوه به شمار می آورد برای این كه احول هر چیزی را به طور مضاعف می بیند. عقل آدمی تا روزی كه وی زنده است نمی تواند استقلال داشته باشد و مطیع حواس و احتیاجات و سلیقه و ذوق ما نشود و وقتی ما می گوئیم كه عقلمان مستقل است كه آن عقل مطیع قوانین ریاضی شده و از خود اختیاری ندارد و چطور شما می خواهید با این كه عقل غیر مجرد كه دارای استقلال نیست و نمی تواند یك لحظه بدون دخالت عوامل دیگر اظهار نظر كند احكام مذهب شیعه دوازده امامی را استنباط نمائید. این ایراد علمای اخباری به علمای اصولی شیعه دوازده امامی شبیه است به گفته (پاسكال) فرانسوی كه اظهار می كرد ما همه چیز را به وسیله عقل خود می سنجیم ولی آیا اطمینان داریم كه این وسیله، درست و بدون عیب است؟ باید توجه كرد ایرادی كه علمای اخباری بر علمای اصولی می گرفتند خیلی با فلسفه صوفیان و عرفا، همسایگی داشت. چون از قرن سوم هجری به بعد همین ایراد را صوفیان و عارفان بر فیلسوفان می گرفتند و می گفتند شما می خواهید همه چیز را با عقل توضیح بدهید و حل كنید در صورتی كه معلوم نیست عقل شما بدون نقض باشد. اما علمای اخباری با این كه این ایراد را بر علمای اصولی می گرفتند وارد مرحله تصوف یا


عرفان نمی شدند و سخت، از هر دو، متنفر بودند. صوفیان و عارفان می گفتند كه با عقل نمی توان به حقیقت رسید بلكه با عشق باید خود را به حقیقت رسانید و عشق صوفیان و عارفان هم چیزی بود كه افراد عادی، بدان پی نمی بردند، و نمی دانستند چیست؟ عشق صوفیان و عارفان چیزی بود كه فقط خودشان آن را می فهمیدند بدون این كه بتوانند برای دیگران توضیح بدهند و زبان حالشان این بود كه اگر می خواهید بدانید كه عشق چیست وارد جرگه ما بشوید تا این كه عشق را بشناسید و آن هائی كه وارد جرگه صوفیان می شدند و چیزی می فهمیدند زبان را می بستند و مثل این بود كه به یك راز بزرگ پی می بردند كه نمی توانستند بروز بدهند. افرادی معدود هم بعد از ورود به جرگه صوفیان و عارفان، مایوس، از آن جرگه خارج می گردیدند و می گفتند در آن جا غیر از حرف چیزی وجود ندارد و كسی، حقیقت را به دیگری نمی آموزد.

با این كه علمای اخباری برای ادراك احكام و قوانین مذهب شیعه دوازده امامی مخالف با به كار بردن عقل بودند، از عشق صحبت می كردند و هرگز وارد عرصه تصوف و عرفان نمی شدند و در نظر آن ها صوفیان و عارفان و به خصوص صوفیان، مردمی بودند كه نمی خواستند عهده دار وظائف آدمی شوند و از روی تنبلی و لا ابالی بودن دعوی تصوف می كردند.

علمای اصولی هم نسبت به صوفیان توجه نداشند و آن ها را مردمی بی انضباط و تنبل و تن پرور می دانستند ولی نسبت به عارفان این اندازه سخت گیر نبودند برای این كه عرفا زحمت تحصیل علم را تحمل می نمودند و توشه ای از معلومات عصر خود داشتند در صورتی كه اكثر صوفیان بدون علم بودند. به طور كلی در تمام اعصار علمای مذهب شیعه دوازده امامی نسبت به صوفیان بدبین بودند اما نسبت به عارفان نظری بهتر داشتند و بعضی از آن ها خود، جزو عارفان به شمار می آمدند، صوفی در نظر یك دانشمند شیعه دوازده امامی مردی بود نامنظم و لا ابالی و بی قید كه از فرط تن پروری دم از عشق می زد در صورتی كه نمی توانست بگوید كه عشق چیست. در نظر یك دانشمند شیعه دوازده امامی، صوفی شباهت به افراد طبقه (پاریاس) در هندوستان قدیم داشت و در هند باستانی كه مردم به پنج طبقه می شدند، طبقه پاریاس، منفور جامعه بود و چهار طبقه دیگر از افراد طبقه مزبور پرهیز می كردند و آن ها را به خود راه نمی دادند و جز كارهای پست به آنها ارجاع نمی شد و چنان از آن ها نفرت داشتند كه اگر سایه یكی از افراد طبقه مزبور بر یك برهمن یعنی فردی از طبقه اول و ممتاز می افتاد او خود را مكلف می دانست كه غسل كند تا این كه آلودگی را از خویش دور نماید. باید تصدیق كرد كه افراد نامناسب، كه بین صوفیان راه می یافتند مستوجب این بودند كه مورد نفرت قرار بگیرند و طبق معمول صوفیان واقعی هم دچار و بال و بدنامی آن افراد می شدند.

صوفی و عارف می گفتند كه آدمی به وسیله عقل به حقیقت نمی رسد و فقط عشق است كه آدمی را به حقیقت می رساند و نمی توانستند بگویند كه عشق چیست. علمای اخباری در


مذهب شیعه دوازده امامی می گفتند كه با عقل نمی توان احكام و قوانین مذهب شیعه را استنباط كرد و فقط احكام و قوانین باید از اخبار استنتاج بشود و اخبار عبارت بود از آنچه پیغمبر اسلام و ائمه دوازده گانه گفته اند و یك شیعه مذهب نباید كلمه ای از اخبار بكاهد یا بر آن بیفزاید.

علمای اصولی شیعه به طوری كه گفتیم، سنت را قبول داشتند یعنی پیرو (اخبار) بودند منتهی عقل را هم به كار میانداختند و می گفتند عقل راهنمای آدمی است و اگر عقل به كار نیفتد. جمود فكری به وجود می آید و شیعیان نمی توانند به مصلحت اخبار پی ببرند و باید عقل را به كار بیندازند تا این كه بفهمند كه احكام و قوانین مذهب شیعه دوازده امامی به چه مصلحت صادر و وضع شده است. با این كه علمای اصولی در مذهب شیعه، قائل به این بوده اند كه باید عقل به كار بیفتد، آن را در مورد توحید و نبوت به كار نینداخته اند. برای این كه توحید و نبوت از قرآن است و علمای اصولی، هرگز به خود اجازه نداده اند كه راجع به توحید و نبوت بحث كنند. هكذا، بحث آن ها راجع به دو اصل دیگر اصول مذهب شیعه كه امامت و معاد باشد از حدود بحث تاییدی تجاوز نكرده است و با بحث خود آن دو اصل را تایید نموده اند. فقط در مورد (عدل) كه یكی از اصول پنجگانه مذهب شیعه است زیادتر بحث كرده اند تا این كه معنای آن را بشكافند و در هر حل هر نوع بحثی كه از طرف علمای اصولی مذهب شیعه دوازده امامی راجع به مسائل مذكور در فوق شده برای تایید آن ها بوده است اما راجع به قوانین و احكام درجه دوم یا سوم مذهب شیعه خیلی بحث كرده اند و در نتیجه، این رسم به وجود آمد كه علم اصول علمی است كه فقط وارد احكام و قوانین درجه دوم و سوم مذهب شیعه می شود و با احكام و قوانین درجه اول كاری ندارد یعنی به خود احازه نمی دهد كه آن احكام و قوانین را مطرح نماید چون احكام و قوانین درجه اول، حقائقی است مطلق و غیر قابل انكار. خلاصه، علمای اخباری مذهب شیعه، منكر به كار انداختن عقل از لحاظ استنباط احكام و قوانین مذهب هستند اما از عشق صوفیان و عرفا برای ادراك حقیقت نفرت دارند. علمای مذهب شیعه طرفدار به كار انداختن عقل برای استنباط احكام و قوانین مذهب هستند و آن ها نیز از (عشق) صوفیان بیزار می باشند اما نسبت به عرفا سخت گیر نیستند.

در ازمنه قدیم علم اصول نزد شیعیان دارای اهمیت درجه اول نبوده است و آن را از علوم مذهبی برجسته به شمار نمی آوردند و محققین مغرب زمینی كه راجع به اصول مطالعه كرده اند دریافته اند كه علمای شیعه دوازده امامی آثار برجسته خود را راجع به چیزهائی دیگر نوشته اند نه راجع به اصول. آیا علت عدم توجه زیاد دانشمندان اسلامی در قرون گذشته به علم اصول ناشی از این بوده كه علم مزبور راجع به مسائل درجه دوم و درجه سوم تحقیق می كرده است و با این كه اسم آن علم اصول بوده راجع به مسائل فرعی مذهب شیعه تحقیق می كرده است؟ چون دیده نشده كه علم اصول، وارد مسائل دینی درجه اول مذهب شیعه دوازده امامی بشود.


آیا عدم توجه علمای شیعه مذهب در قدیم نسبت به علم اصول ناشی از این بود كه آن را چون مباحثات تمام نشدنی فلاسفه اسكولاستیك می دانستند [3] .

اما از قرن دوازدهم علم اصول بین شیعیان مورد توجه قرار گرفت و علمائی پیدا شدند كه عمر خود را وقف اصول كردند و به طوری كه گفتیم اصول علمی شد كه هر قدر تحصیل می كردند به پایانش نمی رسیدند چون هر مسئله ای كه مطرح می شد، مسائل دیگر را به وجود می آورد و هر یك از آن مسائل نیازمند بحثی جدید بود و آن هم، مسائل دیگر را مطرح می كرد. در مغرب زمین علوم مذهبی متعدد وجود دارد ولی ما در بین علوم مذهبی خودمان چیزی نداریم كه با علم اصول مطابقت نماید. قرن دوازدهم و بخصوص قرن سیزدهم هجری بحبوحه علم اصول بین شیعیان بود و در آن قرن، در نظر مردم، دانشمند كسی بود كه علم اصول را بداند و اگر دانشمندی آن علم را نمی دانست او را ناقص به شمار می آورند و در خور این نمی دانستند كه حجت باشد و مردم برای اجرای وظائف مذهبی، از او پیروی نمایند. گفتیم كه علم اصول برای استنباط احكام مذهبی از چهار ركن استفاده می نماید كه عبارت است از قرآن و سنت و اجماع و عقل.


[1] اين نظريه احتياج به توضيح دارد و توضيحش اين است كه ترديد علماي اصولي شيعه راجع به همه چيز ناشي از دقت و احتياط آن ها مي باشد، و بر اثر دقت و احتياط وقتي چيزي را فهميدند راجع به آن علم اليقين پيدا مي كنند گو اين كه بعضي از اهل فضل نسبت به علم اصول بي اعتنا يا كم اعتنا هستند و مي گويند كه علمي است بدون فايده و تا قرن دوازدهم هجري هم چندان مورد توجه نبود و از قرن دوازدهم هجري به بعد است كه علم اصول كه طرفداران آن را علماي اصولي مي خوانند جالب توجه شد و تصور مي كنم اولين كسي كه علم اصول را مورد انتقاد قرار داد و آن را علمي بي فايده خواند مرحوم كسروي تبريزي بود و اگر اشتباه نكنيم در سنوات اخير هم در مجله ادبي وحيد، مقاله اي مفصل كه جنبه انتقاد داشت راجع به اصول منتشر شد ولي مترجم ناتوان به خود اجازه نمي دهد كه وارد بحث مربوط به علم اصول شود چون آن جا عرصه سيمرغ است و مترجم، مگسي ناتوان و قدرت پرواز در آن عرصه را ندارد اما چون در علم اصول، براي ادراك مسائل عقل به كار مي افتد تصور مي كنم كه بي شباهت به (متد) كه دكارت فيلسوف فرانسوي براي ادراك حقائق تدوين كرد نيست و در هر حال ترديد علماي اصولي به مناسبت دقت و احتياط آنها مي باشد نه اين كه مثل فيلسوفان جدلي فقط براي اين مسئله اي را مطرح نمايند كه جدل كنند اما اگر دقت و احتياط به مرحله اي برسد كه هر نوع تصميم را مفلوج نمايد خوب نيست. مترجم.

[2] تئودور نولدكه - دانشمند ايران شناس و قرآن شناس آلماني در سال 1836 ميلادي در شهر هامبورك در آلمان متولد شد و در سال 1930 ميلادي زندگي را بدرود گفت و از دانشمند آلماني آثاري برجسته راجع به ايران و اسلام باقي مانده كه مهمتر از همه (اساس زبان شناسي ايران) است كه تحقيق مربوط به شاهنامه فردوسي هم جزو آن مي باشد (اساس زبان شناسي ايران) هنوز به زبان فارسي منتشر نشده اما تحقيق (نولدكه) راجع به شاهنامه كه فصلي از مجموعه (اساس زبان شناسي ايران) است در سال هزار و سيصد و بيست و هشت خورشيدي از طرف دانشگاه تهران منتشر شد (اسا زبان شناسي ايران) سلسله تحقيقاتي است كه از سال 1896 تا سال 1904 ميلادي در شهر (استراسبورك) واقع در فرانسه امروزي، به زبان آلماني منتشر گرديد و مترجم فقط صفحاتي چند از آن را به زبان انگليسي ديده و جا دارد كه اين مجموعه به زبان فارسي منتشر شود. اثر ديگر نولدكه تحقيق او راجع به قرآن مي باشد كه در اروپا به اسم (قرآن نولد كه) معروف شده و يك نسخه از آن تحقيق دلكش راجع به قرآن به طوري كه روزي آقاي دكتر صاحب الزماني دانشمند جوان و پرشور ما مي فرمودند در كتابخانه ايشان است اما قسمت هائي از تحقيق نولدكه راجع به قرآن، در زبان هاي انگليسي و فرانسوي منعكس گرديده و به چشم مترجم رسيده است و اي كاش آلماني دان هاي ما همت مي كردند و اين دو اثر يعني (اساس زبان شناسي ايران) و تحقيق مربوط به قرآن را به زبان فارسي منتشر مي نمودند - مترجم.

[3] مباحثات اسكولاستيك كه بعضي از نويسندگان شرق آن را مباحثات سقلاطوني نوشته اند عبارت بود از مباحثاتي كه در قرون وسطي، بين فيلسوفاني كه بعضي طرفدار فلسفه ارسطو (فلسفه مشائي با تشديد حرف شين) و بعضي طرفدار فلسفه افلاطونيون جديد (فيلسوفان مكتب اسكندريه) بودند در مي گرفت و آن مباحثات نه فقط روزها بلكه هفته ها طول مي كشيد بدون اين كه يك نتيجه قطعي از آن گرفته شود و ما نيز در مدارس قديم خودمان مباحثه داشتيم ولي مباحثه طلاب ما براي فهميدن درس بود نه براي اين كه چيزي گفته باشند و بر اثر مباحثه طلاب ما معلومات عمقي پيدا مي كردند - مترجم.